آری آری زندگی زیباست...

همه داستان زندگی از اینجا شروع می شود که تو در بی خبری ها و گرفتاریهایت دست و پا میزنی که ناگهان جرقه ای زده می شود و در روشنایی و فروغ آن جرقه است که پی می بری نیرویی نامرئی و کششی وصف ناپذیر و لذت بخش تو را در بر گرفته و تو از آن بی خبر بودی. حتی ممکن است پی ببری که این کشش از مدتها پیش وجود داشته و گمشده ای بوده که بعد مدتها آنرا یافته ای و ناتمامیهای وجودت را با آن کامل می کنی. گویا عشقش می خوانند و یا دوستی و یا هر چیز .  

دوران خوشی است. دوران سرمستی و مدهوشی . دوران امید و آینده. جوانه ای در دلت راه خود را می جوید و تو با همه حواس و افکار خود سعی در تغذیه این جوانه می نمایی و پیرامون خود را فراموش می کنی و دنیا را تنها از زاویه این جوانه عشق می جویی و تفسیر می کنی و تئوری می بافی و نظریه می دهی.  

همه تلاشت این است که این جوانه را برای خودت نگاه داری همچون اسم اعظم الهی که مکتوم است در پرده های غیبی که اصلا این جوانه عشق خود اسم اعظم خدای وجود توست و مکتوم در پرده های جان و روانت. دوران شیرین وصل و کنار. هیچ فرقی هم نمی کند که از او فرسنگها فاصله داشته باشی و یا در کنارش . 

 اما سکاندار کشتی زندگی تو نیستی  و مومنتوم وقایع و جریانات روزگار را تو تامین نمی کنی و اینگونه است که عجوزه دنیای غدار بازیهای دیگری برایت تدارک می بیند. نور آن جرقه تمام می شود و همه آن هیاهو و هیجان فرو می خوابد و آنگاه تو با نیروی خرد پی می بری که اصلا دوستی و محبتی در کار نبوده است. یا با خشن ترین وجه ممکن به یادت می آورند که تو اشتباه کرده بودی و دوستی و کششی در کار نبوده است و تطابق ژنتیکی برای این کشش٬ کشکی بیش نبوده است و در اینجاست که پی می بری عشق فریب است و همه روی و ریا و تئوری می بافی و نظریه می دهی. البته معمولا آن اوایل٬ داستان لیلی و مجنون را به یاد می آوری و سعی می کنی خود را با آن بفریبی و این طرد را نپذیری و ... دست و پا زدن گوسفندی که به مذبح می برند فقط دست و پا زدن است و بس. من نمیدانم نسخه عشقی که نظامی قرنها قبل پیچیده است تا کی باید درمانگر دردهای عشق مردمان این سرزمین باشد؟! تو گویی سالهاست که اندیشه در این مملکت مرده است.

 یا اینکه خود با سنجش موقعیتت پی می بری که او آنکسی نبوده که تو میخواستی  و همه این تازگی و طراوت که داشتی مجاز و توهمی بیش نبوده است که تنها از روی هوس و خامی بوده است و با کلمات سعی می کنی که بیان کنی: دوست داشتن متفاوت از عشق است و ...

به هر حال همه آن حسی زیبایی که به ناگاه در برت گرفته بود به ناگاه رهایت می کند و تو می مانی و چینی بند خورده ای و گذشته ای که تجربه می خوانندش و مردی و مردانگی که باید ازین پس و در سراشیب زندگی خود را نشان دهد. آن هم سراشیب تند و دهشتناکی که ممکن است تو را به دامان همه پستی ها و آلودگیها براند. از شراب و تریاک هدایت گرفته تا آغوش زنان خیابانی و مردان هوسباز و ...  

آری. این داستان زندگی است و هر کداممان در قسمتی از این منحنی قرار گرفته ایم البته با شدتهای متفاوت که از عمق روحمان سرچشمه می گیرد.  

اما من خسته ام. میخواهم طرحی نو در اندازم و می در ساغر اندازم. اما نمیدانم چگونه؟ تنها می دانم خسته ام از همه طرد شدنها و طرد کردنها.

نظرات 16 + ارسال نظر
خنیاگرباد دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:08 http://khonyagarebaad.blogspot.com

من طرح مسئله رو خوب می فهمم اما راه حلی به نظرم نمی رسه. من تو زندگیم یاد گرفتم که در این مورد صورت مسئله رو پاک کنمو تمام...
یعنی به نتیحه ای نمی رسم... می دونی اگه بپذیریم که برای زیستن دو قلب لازم است و الی آخر تو چطور می خوای مطمئن بشی که اون قلب دوم راست می گه؟ وقتی که زن باشی اوضاعت به مراتب سخت تر هم می شه حتی... تجربه من که اینطور بوده.

ضمنا من بابت تیتر مطلب قبلی بسیار سورپرایز شدم... واقعا منظورم این نبود که عوضش کنی. منظورم این بود که اگه عوض کنی من موافق میشم... به هر حال مچکرم!

می بینی؟ زندگی هممون داره از یه مسیر خاص تبعیت می کنه . فقط یکی جلوتره و دیگری عقب تر.
من نمیدونم چطور باید مطمئن شد قلب دوم راست میگه یا نه؟! اصلا باید مطمئن شد ؟ چون فکر می کنم شما از روی نگرانیهای زنونه تون ( احتمالا ) به این موارد توجه می کنید. ضمن اینکه گمان می برم خودم نتونستم طرفمو مطمئن کنم که به عنوان قلب دوم راست گفتار و راست کردارم.

شما درست گفتید. تیتر رو عوض کردم تا شمول بیشتری داشته باشه .

هالوی اسفندی دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:49

آی آی . درد میکنه . زندگی زیباست ...

متن امید بخشی بود در این بی امیدی...

عادلـــــــــــــــه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:03 http://www.unsu.blogfa.com

چی میگه؟؟؟؟
یعنی داری عاشق اینا میشی؟
ما چون عشق اینارو بوسیدیم گذاشتیم کنار و توف پاشیدیم پشت سره مردا اینا دیگه الان نمی فهمیم چی میگی ببخشینا ...
میشه تفسیرش بفرمایین؟

میگن مردا که عاشق بشن دو هزار و شونصد برابر افزایش انرژی پیدا می کنند و می تونن در فاصله ی یک روز دو بار پست جدید بذارن ...
خیله خب حالا طرف کی هست؟
خب ...
ببینم ...
من هنو ادامه مطلبه رو که نخوندم ...
بذا بریم بخونیم بر اینا گردیم

فعلاند ...

عادلـــــــــــــــه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:14 http://www.unsu.blogfa.com

منم خسته شدم ...
ولی من تورو طرد نکردما ...
تو همیشه منو طرد می کنی ...
الهی بمیری از دستت راحت شم ...
تو این مدت که نبودم چی می خوردی که قلمت انقد جون گرفته؟ ... می نوشتیا ... انقد ته ادبی نه ...
باریکلا ...

من خوبه خوب منظورتو نفهمیدم ... بیشتر حس کردم تا اینکه بیان کنم ...
من این شعرو خیلی دوس دارم ...

گفتمش دل می خری؟
پرسید چند ...
گفتمش دل مال تو ...
تنها بخند ...
خنده کرد و دل ز دستانم ربود ...
تا به خود باز آمدم ... او رفته بود ...
دل ز دستش روی خاک افتاده بود ...
جای پایش روی دل جامانده بود ...

میگم تو چرا همیشه با من بازی می کنی؟
من که خدافظی کردم و رفتم
تو چرا پس اومدی وبم؟
بعدشم که من میام یه طوری رفتار می کنی اصلا انگار من نیستم ...
من خیلی اذیت میشم ...
خیلی بدی

یعنی چی خدا حافظی؟ پست خداحافظی که نذاشته بودی؟! گفتم که بیا نظرتو بده و برو

تو منو طرد نکردی !!!! تو از چی حرف میزنی؟ مطمئنی منو با کسی اشتباه نگرفتی؟!

عادلـــــــــــــــه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 http://www.unsu.blogfa.com

الهی کابوس ببینی از خواب بپری

شتر در خواب بیند پنبه دانه ...

بی پدر خودشیفته سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 http://balbanoo.persianblog.ir

من اصل موضوع رو دوست داشتم ولی گفتنش رو با این زبان شاعرانه و فخیم دوست نداشتم.
راست گفتی در کل. ولی من تازگی از توهم بودن عشق زیاد غصه دار نیستم. چیزی که اذیتم می کنه توهم بودن دوستیه. دوست به معنای واقعی که آدم باهاش احساس تنهایی نکنه.
عشق چی چیه بابا؟

اومدنت خوشحالم کرد خودشیفته .

مگه نمیدونی: سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.... سرها در گریبان است . ولی به نظرم میاد تو از اونهایی هستی که برای دوستی ساخته شدن و واسه دوستات کم نمیذاری. شاید هم اشتباه می کنم.

ضمنا من نمیتونم مثل تو راحت بگم عشق چی چیه؟! این موضوع هنوز برام حل نشده خود شیفته

عادلـــــــــــــــه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 http://www.unsu.blogfa.com

انسانم آرزوست ....

عادلـــــــــــــــه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 http://www.unsu.blogfa.com

شما کلا" کج فکری جناب ...!

خدافظ

عادلـــــــــــــــه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 http://www.unsu.blogfa.com

در ضمن یه توجهی به معنی کلمه ی طرد کردن بنداز ...
اون وقت می فهمی که
فقط عاشق و معشوق همیدگرو طرد نمی کنن
خوبه خوب فک کن
ببین من چی گفتم خب؟
بعد بیا حرف بزن ...

خدافظ

الناز(الی بانو) سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:18 http://www.elnazbano.blogfa.com

خیال پردارانه ی خیال پردازهنه نیست..
اما ای..
ممنون از اینکه اومدی.
بازم بیای خوشحال میشم

الناز(الی بانو) سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:24 http://www.elnazbano.blogfa.com

چی نوشتم!!!!!!!!!!!!!!

آره . واسه منم سخت بود فهمش

رضا سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:10 http://shabgardi.blogfa.com/

من هم موافقم گویی سال های سال است که اندیشه در این سرزمین مرده است باید طرحی نو در انداخت
آخه عشق کیلویی چنده؟

رضا جان ! بی منت و چشمداشت دوست داشتن هنره . فضیلته و بزرگی . نمیدونم عشق کیلویی چنده ؟ و چرا باید کیلویی چند باشه ؟

دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:55 http://toranjbanoo.blogsky.com/

سلام ارش عزیز
ممنونم از این که سر زدی.. انشالله که از این به بعد غیبت هام رو موجه می کنم و هستم در خدمت دوستان.

تمنا چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 http://www.ojmigiram.blogfa.com

نباید دل ببندی بهچیزی اونوقت این همه درگیری ام نداری

میشه یعنی؟!

طلوع چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:00 http://mysteryblue.persianblog.ir/

موضوع خیلی جای بحث داره و هر کسی از ضم خود یار این مطلب تو می شه و نظر می ده با توجه به تجریباتتش تو این زمینه.به نظر این جانب مقوله بس پیچده می باشد اما فقط یه چیزی به قول فروغ که می گه به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست فقط از حال شیدایی که عاشقی در تو به ارمغان میاره لذت ببر و به پایان نیاندیش

نظرت قشنگ بود طلوع . مرسی

الناز(الی بانو) چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:18 http://www.elnazbano.blogfa.com

نمی دونم دعا کردی یا نفرین!!!!!

میشه گفت نفرینی که دعاییه و یا دعایی که مثل نفرین میمونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد