یک دفعه می آید و گلویت را آنچنان میفشرد که جانت در می رود. حالا باز این خوب است. یک دفعه گرمایِ قطراتِ زلالِ اشکانت را پشتِ پرده های پلکانت احساس می کنی . باز این هم خوب است . لامصب آنچنان آن تکه گوشتِ صنوبریِ شرحه شرحه را می گیرد و فشار می دهد که تمام خاطرات و پیشامدهای گفتنی و ناگفتنی مقابل دیدگانت به صف می شوند.
من و ساقی مدتهاست به هم ساخته ایم ولی دریغ از برانداختن بنیاد این غصه و غم. پیشترها برای ریختن خونمان لااقل دار و دسته ای، لشکری چیزی جور می کرد. اما این روزها کراهت چشمان و نحوست رخسارش را نشانمان می دهد و در چشم بر هم زدنی درد است پشت درد و رنج است پشت رنج .
پیشتر گمان می کردم که مجموع جبری رنج و شادی در دوران عمرت مقداری است ثابت و رنج امروزت با شادی فردایت متعادل می شوند و رنج امروزت شادی دیروزت را متعادل نموده است. ولی زهی خیال باطل که دست هر چه خوشخیال است را از پشت بسته ام. رنج و شادی هردو از یک جنسند و از یک قماش و دارای یک ماهیت که به تناوب شکل و هیات خود تغییر می دهند و در جامه ای متفاوت فرو می روند تا بیشتر از پیش تو را به بازی گیرند و به امتحان گیرند و به سخره گیرند و در کشاکش دهر هماره سنگ زیرین آسیابت کنند و بلکه آسیابت کنند و جانت به در آرند.
آهای شادی ! دیگر نمی توانی مرا بفریبی . آهای رنج ! حتی اگر در شکل شادی به سراغم بیایی می شناسمت...
امان از جبر دنیای مُثُلی که بر اندیشه و فکرمان حاکم است و این جبری است بس دهشتناک که اساس و پایه داوریهایت بر پندارهایی سست و نااستوار قرار دارد و امان از عصیانگری این قلم هنگامی که افسار پاره می کند.
سلام و درود بر آرش کمانگیر
به منیه سری بزن[:
اوکی
سلام
گه خواستی میتونی به جبعه ما بپیوندی
نمیخوام با شما شروران دمخور بشم.
منظورم اینه که نباید زیادی تحویلش بگیری حس عاشقی رو میگم نه خود طرف وگرنه دو روزه ولت میکنه میره
نباید اون قدر به این حس عادت کنی و بش نیازمند شی که وقتی یه روز تموم شد بخوری زمین باید بخشی از از زندگیت باشه نه تمام زندگیت .
من فکر می کردم این حس جزو زندگی باشه . ولی با جمله آخرت موافقم
به قول خارجیا آی کنت اگری مور!
می دانم
حس خوبیه یا نه معمولا جواب منفیه چون قلب آدمو درگیر می کنه اما گاهی حاصلش مثلا یه شعر زیباست که بر دل می شینه بی برو برگرد.