حماسه مرد نقال

نقال سپید موی خیره بر آتش٬ این حماسه را اینگونه پایان داد:


"سینه سرخ کوچک ٬سرمایِ سختِ زمستان را تنها با امید به گرمایِ مطبوع بهار به جان میخرید. اما کسی به او نگفته بود که پس از آن گرما دوباره سرمایی خواهد بود و او می بایست درین کارمای فصول ٬تنها شایستگی رسیدن به نیروانا را کسب میکرد"


و اشک از چشمانش جاری شد...

نظرات 10 + ارسال نظر
عاشق 17 ساله دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 http://www.a-loveis-m.blogfa.com

سلام عزیز
امیدوارم حالت خوب باشه.
وب زیبایی داری.
مطالبت باحال بود.
حقیقت نیاز به کمک دارم.
تورو خدا بیا تو هم مثل بقیه بهم کمک کن.
خواهش میکنم...
منتظرم.[گل]

ما قصدمون خیره آبجی ! اومدیم ولی درب باز نمیشد

MyTheme دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 http://www.mytheme.ir

سلام دوست عزیز
وب سایت MyTheme.ir (قالب من) گرافیک منحصر بفرد و بسیار جذابی برای قالب های رایگان وبلاگ در همه موضوعات و زمینه ها ارائه داده. اگه می خوای وبلاگت جذابیت زیادی واسه بازدید کنندگان داشته باشه پیشنهاد می کنم حتما یه سر بزن قالب ها رو ببین و انتخاب کن. موفق باشی

شما هم موفق باشی.

خنیاگرباد دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 http://khonyagarebaad.blogspot.com

نمیدونم ظاهرا این بلاگ پروایدر های خارجی حرف خصوصی و اینا حالیشون نمیشه! ایمیلمو گذاشتم براتون!

آره . خب ما ملت اندرونی و بیرونی هستیم دیگه . انتظار نداری که بخوایم مثل خارجکیها باشیم ؟!

بابت ایمیل هم ممنون

پاپیون دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:48 http://papyon.persianblog.ir

قشنگ بود آرش جان ...

ممنون

مونا دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:05 http://ghoghnoosname.wordpress.com

سینه سرخ بعد از مدتی درخواهد یافت که بعد از هر بهاری،زمستانی است و بعد از هر زمستانی،بهاری و بعد هر رنجی خوشی و بعد از هرخوشی ای رنجی... و این سیر ادامه دارد....سیکل فرازها و فرودها...
سینه سرخ کم کم دانست که نه باید از سرمای زمستان بهراسد و نه از گرمای بهار شادمان گردد...
سینه سرخ به فراست دانست و نه به گرماها دل بست و نه حتی "دریا پریانی که سر از آب به در می آرند" ...
سینه سرخ دانست که همواره سرمایی هست اما ناپایدار...
سینه سرخ دانست که گرماها خوبند اما ناپایدار....
سینه سرخ دانست و دیگر آواز نخواند....
دانست و مسکوت ماند...دانست و دل نبست...دانست و امید معجزه نداشت...دانست و سرفرود آورد به دانستنش و ....سینه سرخ آرام شد ...
سینه سرخ دانست و از قید بند سرما و گرما رهایی یافت و به قله هایی دیگر چشم دوخت...دانست و به خود رهایی طمع کرد...سینه سرخ دانست و به دنبال آن چیزی گشت که دیگر زوال در آن معنایی نداشته باشد...
سینه سرخ ها خواهند فهمید...همه شان...خواهند فهمید راز این کارزار سخت را...همه شان...بعضی زودتر و بعضی دیرتر...خواهند فهمید و خواهند ترسید... میترسند و انکار میکنند...میترسند و پس میزنند...اما بلاخره میپذیرند...
چه دشوار راهی است...اما باید رفت...به مرشد بگویید سینه سرخ راهش را یافته است....
به نقال بگویید سینه سرخ دانست و در این دانستن تمام هستی و بود و نبودش را به چشم برهم زدنی از دست داد....
به نقال بگویید این بار که داستان سینه سرخ را تعریف میکند...
بگوید که :
سینه سرخ فهمید در این کارمای فصول تنها شایستگی رسیدن به نیروانا را کسب میکند...اما کسی به او نگفت که در راه رسیدن به نیروانا تمام هستی اش به آتش کشیده خواهد شد و خاکستر خواهد شد و از او جز غباری برجای نخواهند ماند...کسی از او نپرسید آیا میخواهد نیروانا را کسب کند یا نه...کسی نفهمید که شاید سینه سرخ بخواهد فقط یک سینه سرخ باشد و دانه برچیند و آواز سردهد و در دشتها پرواز کند و همین وی را کافی باشد...
بگوید که:
همه چیز از قبل طراحی شده بود...ولی انگار کسی به خواست سینه سرخ وقعی نمینهد...و سینه سرخ در این راه تنهاست...

مونا . من فکر میکنم کامنت تو خیلی خیلی کاملتر از پست من بوده و خیلی خیلی دقیق تر. چند باری خوندمش و واقعا لذت بردم که خواننده هام اینقدر فهمیده هستن. ازت ممنونم.

دختر نارنج و ترنج دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:50 http://toranjbanoo.blogsky.com/

و باز هم بعد از اون بهار میاد...
کاش سینه سرخ این رو هم می دونست.

و بعد بهار باز زمستان و این چرخه ادامه دارد شاید

رضا شبگرد دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 20:45 http://shabgardi.blogfa.com/

منظور از نیروانا کمال روح است؟

نه دقیقا به همون معنای کمال که ما می شناسیم.

طلوع دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:55 http://mysteryblue.persianblog.ir/

ووووووووووووووای خدا نبودم چقدر نوشتی و چقدر زیبا خواستم واسه هر مطلبی جدا نظر بذارم اما این دایال آپ رو که می دونی چجوریه.من که واقعا لذت بردم عاااااااااااااااااااااااااالی بود.بازم می خونم.

مرسی طلوع . خوشحالم بازم اومدی

زهرا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 http://hamsarekhob.wordpress.com

به شرط این که گرمایی در کار باشه و این سینه سرخ آخرین سرمای سخت زمستان نباشه که می بینه!
همیشه پایانی وجود داره! و همیشه این چرخه ادامه دار نیست!

اینم نظرات یه کهنه چریک

زهرا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:25 http://hamsarekhob.wordpress.com

کهنه چریک کیه اونوقت! با کی بودی شما؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد