او نمیدیدش و از دور خدایا می کرد

میخواست پایان داستانش سوررئالیستی باشه. چندین سال بود که مثل نقاشی که طرح اتودهای مختلفی رو  برای تعیین بهترین تناسب و هارمونی بین سوژه ها تست می کنه به این نوع پایان فکر کرده بود. این چطور بود؟  

" به نظرم گره گوار می تونست و میبایست صبح اون روزی که سوسک شده بود بازی رو قبول می کرد و به دتبال راز چگونگی عبور از مرز پیکر جانوری به جانور دیگه می گشت. همین که گره گوار خودشو مسخ شده دید و کیمیا به اون ارزشمندی رو نادیده گرفت کارش خراب شد. "   

نه. شاید بهتره دست از عقاید احمقانه هگلی درباب زیبایی هنر دست بشوره و بشه یه بچه آدم مثل کانت:  

" تابلوی پسر نقاش پل روبنس همونقدر زیبایی به جونم می ریزه که تابلوی مادر نقاش آلبرشت دوور. وقتی توی موزه ها به این تابلوهای نقاشی آویخته به دیوار خیره میشوم ناخود آگاه به یاد جان پرسکیل و کیپ ثورن میفتم. تکینگیهایی که توسط افق ها برهنه شده اند و از امکانپذیر بودن سوراخهای کرم و غلبه بر محدودیت سرعت نور و سفر در مکان-زمان سخن می گویند. من این سوراخهای کرم رو در تابلوهای آویخته پیدا کردم که تورا به سفر در مکان-زمان می بره. تابلوهایی با گرانش بسیار درست همچون سیاهچاله که همه اطلاعات و رویدادها رو در خودش می گیره و از گرانشش راه فراری نیست. و لا یمکن الفرار ؟ البته تابش هاوکینگ؟"  

با خودش به یه تم روایی مدرن تو یه قالب سنتی ویس و رامینی فکر کرد: " من به عشق به اون شکل که تو نگاه می کنی نگاه نمیکردم. وجود تو مثل بوم ِپذیرندهء رنگِ روغنِ وجودم می تونست بهترین شاهکارهای خلقت رو رقم بزنه. مدرسه آتن . بانوی صخره ها. چرا که بوم وجود تو این قابلیتو داشت. بارها بهت گفتم که قدر زر زرگر شناسد ولی تو چسبیدی به همون داستان قدیمی. فکر می کنی علت همه ءاین دست و پازدنهام چی می تونست باشه؟ من و تو به ارگاسم ِزیباییِ اثرِ مشترکمون نرسیدیم. ما سیر نشده از هم جدا شدیم. فکر میکنم این خطا باشه . ولی دقیقا وجود خطاها هستند که آفرینشو زیبا می کنه

 

با خودش فکر کرد شاید بهتره این داستان پایانی نداشته باشه و این اختیار رو به خواننده بده که بر اساس سلیقه و طرز فکرش پایان رو تصور کنند.

نظرات 4 + ارسال نظر
میترای گندمزاری در باد سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:01

کمانگیر؟
نوشته هاتو نمی فهمم!
نمی دونم چرا!

چون بی معنیه . به همین سادگی

زهرا سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:20 http://hamsarekhob.wordpress.com

میترای عزیز ناراحت نباش . طبیعیه . منم نمی فهمم
یعنی خودمو کشتم تا بفهمم چی می گی . ولی نشد. خیلی سخت بود......... .

منظورت چیه که طبیعیه؟!

میترای گندُمزار پندُمزار!!! سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:57

نخیر هم!
اتفاقاً معنی داره، فقط تو هی می پیچونی و می پیچونی و دوست داری بپیچونی که جز خودت کسی نفهمه !
دوست داری ها! اذیت کنی !!!

:))

به نظرت من اینقدر احمقم؟ پس چرا دیگه میام توی وب بنویسم؟!

زهرا سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:29 http://hamsarekhob.wordpress.com

کلا این کمانگیر خیلی مرموزه . اینطور فکر نمی کنی میترا

دنیای امروز ما ساده دلی رو مرموزی میدونه . من مرموز نیستم. آن یک پشه هم خودتی

راستی چرا با میترا توی وبلاگ خودش حرف نمیزنی؟!!! آدرسشو هم که داری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد