رنج "بودن"

اینکه آدم خودش نباشد دردناک است و از آن دردناک تر این است که خودش باشد.حالا هر اسمی می خواهند رویش بگذارند.چون وقتی که آدم خودش باشد می داند چه بکند تا کمتر خودش باشددر صورتی که وقتی خودش نباشد می شود هر کس و ناکسی باشد و احتمال محو شدنش بیشتر می شود.

 بکت

نظرات 18 + ارسال نظر
میترای گندمزار و پندُمزار شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:22

تو حالا فعلاً سعی کن خودت باشی تا 24 اسفند تا بعد!!!!

چند سالت میشه اونوخ ؟
بعد یه سوال مهندس، می خواستم بپرسم این همه سال که گذشت، شما می دونی چرا گذشت و از این حرفا ...؟!

هنوز هم هیچ کس نفهمید که چرا سالها میگذره و باز هم سالها میگذره و هیچ کس نمی فهمه که چرا سالها می گذره اون هم در زمانی که سالها به روشنی میگذرند و این عجیبه که چرا هیچ کس نمی فهمه.

میترای همون گندمزار شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:23

شیرینی ؟

شیرینی می خوای؟

شیرینی میخوام خو! شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:25

چرا حالا اونجوری نیگا می کنی!؟

آدرس قنادی بدم؟ شیرینی هاش خوبه

تقصیر من نیس به خدا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:26

بلاگ اسکای خصوصی مصوصی نداره؟!

همش عمومی میشه آخه

خصوصیش تو قسمت تماس با منه. مثل ایمیل می مونه منتها از طریق بلاگ اسکای

واللا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:27

ای تُف به این بلاگ اسکای که شکل منو شبیه ویروس حنّاق مزمن نشون میده ...

مونده بودم که این شکل چیه. نگو ویروس حناق مزمن بوده . مرسی میترا

اگه خواستی اینا رو پاک کن شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:30

حالا یه دونه لبخند ....
بگو سیــــــــــــــــــــ ب...

چیک!
چیک!

بیا شمع ها رو فوت کن ....!
[حالا نه حالا! بذا تولدت بشه، اونوخ!]

پاک نمی کنم . حالا میری ۱ سال دیگه برگردی؟

کلی شیطونی کردم، بای! شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:30

86243

شیطونی دیگه. این عددا چیه؟

میترای گندمزار کاملاً جدی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:33



در میان جاده سنگی بود

سنگی بود در میان جاده

سنگی بود

در میان جاده سنگی بود

نباید از یاد ببرم اتفاقی را

که در حیات چشمان چنین خسته ام افتاد

نباید از یاد ببرم که در میان جاده

سنگی بود

سنگی بود در میان جاده

در میان جاده سنگی بود.

"کارلوس دروموند د آندراده"

برای تو و پُست های مالیخولیات

مرسی میترا . ممنون

دوشیزه-متولد اسفند شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 http://avirgin.blogfa.com

چقدر ظریف اشاره کردید

چه عجب دوست اسفندی خوبم

جواد سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:22 http://kashtybady.persiablog.ir

من امسال تولدمو فراموش کردم....هیچ کی هم تبریک نگفت...اینقدر حال داد...انگار یکی دیگه هستم....شایدم محو شدم الان خودم نمی دونم

چه حالی داد؟ اینکه منزوی باشی حال میده؟ یا تغییر شرایطت حال میده؟ اصلا صبر کنم ببینم بچه جون! مگه حال کردن اصالت داره؟
تو مردادی بودی مگه نه؟ من بهت تبریک نگفتم؟ شاید هم شخص خاصی باید بهت تبریک می گفته و نگقته ؟ مگه نه ؟

زهرا- یک زوج خوشبخت یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 http://hamsarekhob.wordpress.com

چه خبره اینجا ؟!
می بینم که میترا اینجا رو ترکونده......
دقیقا موافقم با کمانگیر. ببین میترا می ری یه وقت یه سال دیگه میای.
این میترا چرا اینجوریه اونوقت؟ یا اصلا نیست یا وقتی هست اساسی هست.
ولی لذت بردم از کامنتها و جوابهایی که به هم دادید. روحیه ام عوض شد. فکر می کنم یه ماه بیشتره که به نت سر نزده بودم. الان که اومدم و سر زدم و میترا رو شاد و شنگول دیدم روحیه ام عوض شد.
راستی کی قراره محو بشه؟!!!!
اونوقت تولد کیه این ماه؟!!!!

بچه ! حالا من به میترا یه چیز میگم تو هم چرا همونو میگی؟! خودت اصلا کجایی؟ جواد محو شده البته میگه شاید.
اسفند؟ تولد کیه؟ شاید هیچ کس.

زهرا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:59 http://hamsarekhob.wordpress.com

دوست دارم. همینطوری!
من که خیلی وقته محو شدم . هیچکی نیست حالم رو بپرسه
همه یه جورایی این روزها محو شدن!
پس تولد هیچ کس مبارک
همه روزهای خدا روز تولده . می تونه تولد هر کسی باشه. پس می شه این جوری به قضیه نگاه کرد که تولد همه و هیچ کس مبارک

هر طور می خوای به قضیه نگاه کن. ممنونم.

زهرا سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:15 http://hamsarekhob.wordpress.com

هیچ کس جوراب آویزون نکرده
هیچ کس کیک نپخته
هیچ کس سرش رو بالا نمی کنه
تا یه ستاره تازه توی أسمون ببینه.
هیچ کس حرفهای قشنگ قشنگ نمی زنه
هیچ کس هدیه نمیده
هیچ کس ماه اسفند رو دوست نداره
البته سه ماه بعد از عید منظورمه!
«شل سیلورستاین»
البته کمی توش دست بردم

ممنون
دست بردنت هم تابلوست

میترای گندمزار سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:24

تولدت مبارک

ممنونم میترا جان. شرمندت شدم امسال .

جواد سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:34

اتفاقا تنها اون یه نفر تبریک گفت.....

پس دیگه چته؟! مهم اون بود دیگه. غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود...این خماری از سر ما میگساران می رود

سیمین چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:29 http://www.gofteguhayetanhayi.mihanblog.com/

بهار آمد، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست؟
چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟
که آئین بهاران رفتش از یاد

سلام سیمین عزیز. چرا این همه بی تابی ؟ فرض کن زمستون یه کم طولانی ترشده . راستی میدونی که بعد بهار بازم زمستون میاد. مگه نه؟

زهرا دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:51 http://hamsarekhob.wordpress.com

سلام
سال نو مبارک
کجایی پسر کم پیدایی؟
منتظر پست های جدیدت هستیم.

حتما

زهرا دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 http://hamsarekhob.wordpress.com

سلام .
با هم همسایه شدیم! بد نیست یه سری هم به وبلاگ جدیدم بزنی. ثواب داره به خدا
بی معرفت منتظرتم ....... !
zaneashegh.blogsky.com

باشه میام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد