هگل را بیشتر بشناسیم

فکر میکنم آخرین بازماندهء سازندگان مکاتب بزرگ فلسفی "هگل" باشه. فیلسوف پیچیده گویی که به سخت فهمی شهرت داره و به نوعی جزو شاخص ترین فیلسوفان مکتب "ایده آلیسم" آلمان محسوب میشه. همون مکتبی که نهایتا  احساسات کور آدمی عاطفی و هنرمند مثل هیتلر به عنوان "کل" یا همون "پیشوا" و توده نژاد ژرمن به عنوان " جزء" رو در  راستای اهداف و منویات خودش به بازی میگیره و می دونید که چه درام تاسف باری در زندگی انسانها به بار آورد.

نظریات "هگل" رو باید چکیده توجیه افرادی چون شارلمانی ٬لوتر و فردریک کبیر و تحت تاثیر و تحسین چکمه های ناپلئون که پروس رو تحقیر کرده بود دونست. اما از نظر اعتقادی "هگل" پروتستان تند رویی بود که به فرقه لوتر تعلق داشت. همون فرقه ای که بسیار و بسیار به نقش والا و برتر  "دولت" در جوامع در برابر نقش "مردم" اعتقاد داشت و بر این باور بود که "مردم برای دولت هستند و دولت برای تامین رفاه و خدمت به مردم نیست" و چه پشتیبانی بهتر از آرای فیلسوفانی مثل "هابز" و "هگل" ؟!

آرای "هگل" در زمینه فلسفه بیشتر مبتنی بر شهود و مابعدالطبیعه است  و پشتوانه فلسفی خاصی نداره و این اصلا اشکالی نداره . چرا که معتقدم دایره ادراکات ما به عنوان یه دستگاه سنجشگر محدود و پوشیده از نامحسوساته و فیلسوف به عنوان کسی که سعی داره منظره و طبیعت پشت پنجره رو داخل کادر شیشه ای پنجره کنه همیشه محکومه. حالا این فیلسوف میخواد "هگل" باشه یا "کانت" . ضمن اینکه کدر بودن شیشه پنجره هم می تونه بر سنس منظره پشت پنجره تاثیر داشته باشه . هگل توی نظریات فلسفی خودش میاد از کل و جزء حرف میزنه که "کل" تنها واقعیت و حقیقت موجوده و جزء ها به خودی خود حقیقتی ندارند مگر وقتی که مجموعه ای از کل محسوب بشن و واقعیت خودشونو از اون کل بگیرن. درست مثل دست و پا که جزئی از کل بدن انسان یا حیوانه و ماهیت و بودن خودشو از اون کل میگیره. ولی "هگل" در همین جا مرتکب اشتباه میشه و این چرخه رو قطع می کنه که آدم رو که کل در نظر گرفته در مجموعه آدمها میشه جزء تصور کرد و مجموعه آدمها رو میشه نسبت به مجموعه جانداران جزئی از کل دونست و ... در واقع مبنای کار "هگل" منطق ارسطویی بوده و شاید با استفاده از منطق جدید راحت تر می دونست نتایج درست تری بگیره مگر اینکه نظریات کل و جزئش فقط برای توجیه مناسبات میون دولت و مردم باشه.

همچنین میشه نظریات "هگل" رو تنها برای مردمی که ازشون شناخت داره یعنی مردم اروپا در نظر گرفت  و نه برای کل دستگاه آفرینش. ضمن اینکه "هگل" در فلسفه تاریخش همیشه صحبت از "تکامل" می کنه در حلیکه هیچ وقت کسی نفهمید و نتونست بگه که چرا بردار آفرینش در جهت تکامل در حرکته؟! راجع به ایرادات کلامی و محصور بودن در واژگان "هگل" زیاد حرف نمیزنم و ازش رد میشم.

ولی نمیتونم نادیده بگیرم که پشت مغلق گوییهای هگل این نظریات قرار بوده بیان بشه:

"دولت عبارت است از حیات اخلاقی که بالفعل وجود دارد..." و یا " دولت تجسم آزادی عقلانی است" و "به واسطه جنگ سلامت اخلاقی افراد حفظ میشود" و ...

"هگل" هیچ وقت فرض نمی کنه که دولت می تونه بد باشه و اصالت و حقیقت رو با دولت میدونه . "هگل" هیچ وقت نمیگه چرا از کل های دیگه ای که می تونه در کنار دولت مطرح باشه مانند کلیسا و یا نهاد های اجتماعی تبعیت نمی کنه؟ هیچ وقت قائل به یه دولت جهانی نبوده  و هیچ وقت نمیگه دلایل برتری یه دولت بر دولت دیگه چی میتونه باشه؟