برگشته ام

از آخرین باری که قلم مجازی رو همچون ذوالفقار علی در نیام کردم و گوشه عزلت گزیدم نه روزها و ماهها که سالها و دهه ها میگذره.  آدمها توی دنیای عجایب درونشون حس ششمی دارند به اسم حس گذشت زمان. گاهی ثانیه ای رو سالی و گاهی سالی رو ثانیه ای حس می کنند. در این مدت روزگار موهای سرم و راستی تنم رو نشونه گرفت و باغ شباب رو به خزان شیب آراسته کرد. بسیاری از ما پاییز رنگ رنگ رو زیباترین فصل سال می دونیم. من به اینکه چرا خزان و برگریزان به چشمان ایرانی دهه نود اینقدر زیبا میاد کاری ندارم ولی میدونم خزان عمر و بانگ الرحیل  برای آدمی  چندان زیبا نیست. بگذریم. داشتم می گفتم که مقیم کنج عزلت بودم و روزگاران را بدون سپری کردن به نظاره نشسته بودم. درون وجود آدمی کرمی است به اسم سنجشگری و اندازه گیری. هیچ وقت ناظر بودن بدون سنجشگری رو از آدمی نخواه که مجبور میشه با همه نادانی سیب ممنوعه را گاز بزنه. کرم سنجشگری وجودم منو از حالت مسخ شدگی بیرون آورد تا به مسخ شدگی از نوع دیگر فرو ببره. آدمها همیشه اسیر و مسخ ساخته های ذهنی و عقایدشون میشن و هر چقدر که ماهیچه های منطق و تفکرشون عضلانی تر میشه این سرسپردگی در برابر اونها بیشتر خودشو نشون میده. به این فکر می کردم که همونطور که بدون داشتن عقل مذهبی و ایمان رسیدن به عقل خردگرا و منطقی دشوار که ناشدنیه من هم برای صحبت کردن دوباره نیاز به این سکوت داشتم.بیشتر می نویسم که نوشتن پیله ایست که کرمی خرد به دور خود می تند تا از محیط اطرافش ایزوله شود

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 00:21 http://zaneashegh.blogsky.com

خوشحالم که می نویسی. و تصمیمی گرفتمی از پیله خودت خارج بشی. امیدوارم قلمت همیشه سبز باشه و مثل ذوالفقار علی در نیام نباشه.
همیشه موفق باشی. و اما:
در مورد پست قبل کامنتی که گذاشته بودم شوخی بود. تو که منو می شناسی

نه من کجا می شناسمت؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد