در راه "هبوط" از جنت به ارض با خود می اندیشید که:
میوه ء ممنوعه ای که اورا از عرش به فرش رساند نه یک دانه سیب و نه حتی وسوسه جاودانگی و نیز "دانستن "و "آگاهی" نبود. میوه ممنوعه "آفرینش" و " خلق" دانستن و آگاهی بود. در غلتیدن در مردابهای"منطق" که ذهن و ادراک را عجیب می آلاید. منطقی که فرصت خلق ادراکات و اندیشه های تازه می گیرد و تو را به ورطهء "عادت" می اندازد.
میوه ممنوعه چه حاصل بدی در تو می آفریند: حافظه
آه که اگر می دانستم که "دانستن چه توهمی است و چه افسونی" ، هرگز سیب گاز نمی زدم.