وقتی چشمانم را می گشایم تنها تاریکیها را می بینم. وقتی گوشم را باز می کنم قادرم سکوت را بشنوم و زمانی که لمس میکنم خلا را لمس میکنم و دگر هیچ.
وقتی می بینم مقداری "شنوایی" همراه "دیدن" به چشمانم راه می یابد و وقتی که می شنوم مقداری "بینایی" را هم با گوشم درک می کنم. به راستی مرز بین "ادراک" و "سنجش" را فراموش کرده ام. گویی مدارهای "سنجش" و "ادراک " ذهنم موازی بسته شده اند و با آغاز "ادراک" فرایند "سنجش" نیز با آن آغاز می گردد.
شیارهای ذهنی و قفسه بندیهای کتابخانه ای به نام " منطق" که از بایگانی ادراکات و ژنتیکم سرچشمه می گیرد در حال دگردیسی است. می دانم که آنقدر می روم که دوباره به همین جایگاه بازگردم .
مدارهای منطقم" مکان" و "زمان " را به گونه ای دیگر می فهمند."فضا" را حفره ای توخالی می بینم و "زمان" را مجاز و انعکاسی از "آینه". "زمان-مکان" را اغتشاشی از نظم. شاید هم انحرافی از "بی نظمی". و آدمی را سنجشگری که بر روی محورهای "احتمالات" و "نایقینیها"
بخش "سنجش ترکیبات شیمیایی" ورودی به بدنم میزان عواطف و احساساتم را بر مبنای الگویی ژنتیکی مشخص می کند و وای به زمانی که این ترکیبات درصدی پس و پیش شوند.
علت حرکت را نه "نیرو" و نه "خواست" که تمایل به اغتشاش و انحراف از آنتروپی حالت سکون می دانم. وقتی می اندیشم در دریاها و اقیانوسها غوطه ورم. در جریانات گردابه ای و امواج سهمگینی از "داده ها" و " موجودیات" که آفرینش را تشکیل می دهند که سیارات و ستارگان و کهکشانها را نیز چونان خودمان غریق این اقیانوس بزرگ می بینم. وقتی می اندیشم "صلبیت" خود را در دریای "سیالیت" ماورا به حرکت در می آورم. و مغز. این دستگاه شگفتی که همچون دوربین عکاسی که زمان و مکان را در خود محبوس می کند قطره ای از این دریای بزرگ "داده" در خود می گیرد و محبوس می کند...
چه سکوت گوشخراشی و چه نور تاریکی و چه خلا لزج و چسبانی...
من غوطه ورم...
سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود . خوشحال میشم از سایت من هم دیدن کنین . در ضمن اگه براتون مشکلی نیست خیلی خوشحال میشم من رو با نام "عکس" لینک کنین