جاودانگی ؟!

"جاودانگی" فریب ذهنی و نوعی فرافکنی از موجود برنده در فرایند "انتخاب طبیعی" است که بیم آن دارد هر آن در همین فرایند بازنده شود و از بین رود.


پ.ن: فکر می کنم نظرات و عقایدمو همینجا بنویسم و یا پیش خودم نگهشون دارم بهتر باشه.


نظرات 8 + ارسال نظر
شنگول بانو شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:07

فکرشو هم نمیتونم بکنم که بخوام با زنده بودن جاودانه بشم آخه عمر دراز مصیبته
ولی جاودانگی از نوع های دیگه ش خوبه

می بینی شنگول بانو ! وقتی می بینی نمی تونی با زنده بودن جاودانه باشی به جاودانگی از نوع های دیگه فکر میکنی. چرا؟! چون فکر و ذهن تو و بقیه جاودانگیه. ترس از نیستی و نبودنه . اینطور نیست؟!
خوش اومدی ضمنا

دختر نارنج و ترنج شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:31 http://toranjbanoo.com/

سلام آرش جان
خوبی تو؟
اول این که این پی نوشت معنیش چیه؟؟؟ نفهمیدم که من... این که اینجا می نویسی برای آدمی مثل من واقعا خوبه.. ذهنم رو کار می ندازه.
راستش من به جاودانگی خیلی کم فکر کردم... یعنی از نبودن می ترسم. اما شاید بیشتر برای کسانی که دوستشون دارم. اینقدر از خود راضی ام که دلم می خواد کسانی که دوست می دارم همیشه باشن و من اولین نفری باشم که می رم... دوست ندارم رفتن کسی رو ببینم.
اما خیلی ها دنبالشن.. به هر شکلی. این که اسمی ازشون بمونه برای ابد حتی... آدمه دیگه. از نبودن و عدم می ترسه و حق داره....

سلام ترنج بانو! معنای این پی نوشت اینه که من عقایدمو به صورت کامنت توی بعضی از وبلاگها که ظرفیتشو ندارن نذارم برام بهتره .

ایشالا که سالیان سال تو و همه عزیزانت کنار هم سالم و شاداب زندگی می کنید. من به شخصه عمر کوتاه رو ترجیح میدم.
وقتی باید رفت چه بهتر که زود تر رفت

آدمها همیشه حق دارند بانو !

مونا شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:48 http://ghoghnoosname.wordpress.com

اما من به گونه ا ی دیگر می اندیشم آرش عزیز...
گمان نکنم صرفا نوعی فرافکنی ذهنی باشد...
به نظرم این موضوع از دو منظر و دو دیدگاه در مورد زندگی قابل بررسی است:
اول :هر میلی که در آدمی وجود دارد، ارضا کننده ای در عالم خارج دارد...
بدین معنا که میل جادوانگی ناشی از براستی جاودانه ماندن است...اما نکته اینجاست که جاودانگی از چه نوعی؟؟؟
جاودانگی را در چه چیزی میبینیم؟؟؟ گاهی در تلاش برای غرق نشدن چنگ به شاخه ای میزنیم که براستی ریشه هایی قوی در زمین دارد اما....ما نوک شاخه را گرفته ایم و این شاخه تحمل وزن ما را ندارد و میشکند...
ترس از فنا ناشی از میل به جاودانگی است...فی الواقع هردو در یک امتداد هستند...بنابراین آدمی میترسد فنا شود چون میل دارد جاودانه شود و میل دارد جاودانه شود چون میل بی نهایتی برای قدرت طلبی دارد و بازرترین نماد قدرت، حیات است...
وآدمی فنا میشود چون نوعی از جاودانگی برای انسان وجود دارد که تنها و تنها باید از مسیر فنا عبور کند تا به آن برسد...
برای رسیدن به طبقه دوم نمیتوانی از پله های طبقه اول عبور نکنی...
در این صورت جاودانگی براستی وجود دارد...و میلی زائد در وجود انسان نیست که بیخودانه تعبیه شده باشد...
احتمال دیگری هم وجود دارد:
اینکه براستی جاودانگی ای وجود ندارد و مرگ پایان همه چیز است...
در این صورت باز هم تنها نوعی فرافکنی نیست...رمز بقای موجود زنده است...نوعی امید برای شروعهای دوباره،برای ادامه،برای دلسرد نشدن....
براستی آدمی اگر بداند که فنا خواهد شد و اثری از وی برجای نخواهد ماند به اندک مشکلاتی این خیمه شب بازی را رها میکند....و این خیمه شب بازی بی بازیگر میماند...و همه چیز تمام میشود...
پس چیزی لازم است از جنس انگیزه که نقش خاصی ایفا کند...نقشی که میتواند امیدوار کند و بازی را ادامه دهد...و روند فنا را تسریع نکند...چون فنا نیاز به کاتالیزور ندارد...دیر یا زود محقق خواهد شد...
تو کدام احتمال را بیشتر میپسندی؟؟؟
هرکدام را هم بیشتر بپسندیم، باز باید ارزش و اعتبار بیشتری به میل جاودانگی قائل شویم...تو اینگونه فکر نمیکنی؟؟؟

نه. اینطور فکر نمی کنم. در واقع شما یه رابطه دو شرطی مطرح کردید: ترس از فنا ناشی از میل به جاودانگی است و میل به جاودانگی ناشی از ترس از فنا. اما این قضیه دوشرطی خود به خود از درجه اعتبار ساقطه. چرا که دو طرف گزاره همدیگه رو نقض می کنند مگر اینکه تنها یک طرف قضیه صادق باشه. حالا بگذریم که خیلی ها برای "دور" ارزشی قائل نیستند. اگه شما قائلید که : ترس از فنا ناشی از میل به جاودانگیه باید دلیل و برهانی بر این امر داشته باشی همونطور که من برای طرف دیگه دلیل و برهان دارم. به فرض صحت " ترس از فنا ناشی از میل به جاودانگیه" برام قابل هضم نیست که چطور وقتی برای موجودی مفهومی به نام " جاودانگی" تعریف شده اون موجود از فنا بترسه.
و اما حالت دوم:
در تاریخ چند هزار ساله حیات انسان ما شاهد نابودی و انقراض انواع مختلفی از انسان و انواع مختلفی از احساسات و انواع مختلفی از شعور بودیم. موجودات زنده باقی نیستند و فانیند. به نظرم این از خود خواهی انسانه که فکر میکنه با نابود شدنش "خیمه شب بازی" به پایان می رسه . به نظرم آفرینش خیلی بالاتر و دقیق تر از موضوعاتی مثل بودن یا نبودن انسان داره به کار خودش ادامه میده . بله . مونا ! فنا نیاز به کاتالیزور نداره و دیر یا زود محقق خواهد شد.

خارپشت یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:51

سلام...
اولش یاد نوشته اخیر خودم افتادم با خوندن اولین کلمه..
هوم... زیاد ذهنم رو درگیر کرده این جاودانگی این روزا...
این یعنی یه فرافکنی ذاتی و مشترک تو همه موجوداته؟! یا فقط یه میل ناخودآگاهه به اینکه بخوان جاودانه باشن؟! معیارش چیه؟! و اصلا کی داره این معیار رو تعریف می کنه؟! امتداد داره؟! راهی؟! فقط یه راه یا راه هایی؟! فریبه؟! اگه فریبه چرا تو ذات بشر هست؟! چیزی که نمی شه گول زد باهاش دیگران رو؟!
این روزا فقط سوالم کمانگیر...!
همین...!
واسه همین نمی تونم بنویسم ...
جاودانگی را می شود فسخ کرد؟!
پ. ن: پیش خودت هیچ وقت نظری رو نذار.... اگه می بینی باید بگی بگو.... حرف هات رو هیچ وقت قورت نده...
من بر این باورم...!

به نظرم تعمیم "جاودانگی" به موجودات دیگه اعم از حیوون، جماد و غیره با توجه به اینکه درک درستی از نوع حیاتشون نداریم کار درستی نیست. در واقع از اون سوالاتیه که با این دیدگاه جواب ندارند. تعیین معیار جاودانگی هم فقط در صورتی صادقه که ما سر وجود این مفهوم با هم توافق برسیم. اینکه چرا توی ذات بشر هست به نظرم مثل هر فریب دیگه میمونه که توی ذات بشر هست. ویژگی آدمی داشتن دستگاه تفکر و منطقه که به صورت یه ابزار در اختیار آدمی قرار می گیره. ما میتونیم از ابزار منطق استفاده درست کنیم و به جواب درست برسیم و یا اینکه با فرضیات ناکافی و اشتباه از ابزار منطق بهره بگیریم و سفسطه کنیم و ... می خوام بگم فریب چیزیه که پشتش معمولا استدلاله . منطقه . در واقع گول زنکی که بشر به اقتضای بشر بودنش و منطقی بودنش ساخته تا خودشو تخدیر کنه.
به نظرم جاودانگی فقط از صفات جرم و انرژیه و نه چیزهایی که با اون ساخته میشن از جمله انسان.
پ.ن: خارپشت جان! خیلی حرفها رو نمیتونی توی هر وبلاگی بزنی. چون ظرفیتشو ندارن. حتی اگه اشتباه بگی. خیلی حرفها رو هم نمیشه توی وبلاگت بزنی. خیلی حرفها پیشت میمونند تا به اهلش تحویلشون بدی. خیلی وقتها چون اهلش رو هم نمی بینی مجبوری توی خودت بریزی و با خودت ببریشون

مونا سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:31 http://ghoghnoosname.wordpress.com

دوست عزیز:
ابتدا بگویم که شما بسیار هوشمندانه عمل کردید...منظورم پرداختن ابتدایی به اشکالات شکلی و سپس طرح اشکالات ماهوی بود...این، از درایت شماست...
در خصوص دور که باید بگویم یقینا هیچ عقل سلیمی دور را مورد پذیرش نمیداند...و یقینا تعریف شی به نفس،تنها نشانه حماقت گوینده است!!! اما نکته در این است که من به زعم خویش تعریفی ارائه نکردم...بنده صرفا منشاء وجود چیزی را به چیز دیگری نسبت دادم...
شبیه آن جمله ی عقلی ای که میگوید: رد پا دلالت عقلی دارد بر وجود رونده...بنابراین در اینجا ما ااز رد پا به رونده دلالت شدیم که یعنی از جزء به کل رسیدیم...حالا اگر کل را داشته باشیم رسیدن به جزء ناممکن است؟؟؟ به نظرم خیر...شاید هم بنده اشتباه کنم...در خصوص مباحث منطقی و عقلی چندان چیره دست نیستم...
مضافا بر اینکه در توضیح میل به جاودانگی مسئله را بازتر کردم که میل به جاودانگی براستی ناشی از چیست...که همان میل به قدرت طلبی بی انتهای آدمی است...
در خصوص برهان برای علت اینکه ترس از فنا ناشی از میل به جاودانگی است...جوابم را با یک سوال مطرح میکنم: یک میل در انسان نام ببرید که هیچ پاسخگویی در عالم خارج نداشته باشد... اگر شما توانستید همچین میلی را نام ببرید...من نیز برهان عقلی خواهم آورد...
در خصوص چگونگی ترس از فنا در موجودی که قرار است جاودانه باشد:
گاهی قرار نیست همه چیز را انسانها از ابتدا بدانند...از علم و اسرار و حقایق جز اندکی به انسانها آموخته نشده است...انسانها همگی در درک یکسانی به سر نمیبرند که بشود هرچیزی را به هر کسی گفت...مضافا بر اینکه حتی اگر بگویید هم برای آنکه به حدی از رشد عقلی نرسیده باشد برایش قابل هضم و درک نیست...اصطلاح مانند بز نگاه کردن را شنیده اید؟؟؟؟ در خصوص خیل کثیری از آدمها صادق است!!!
فکر میکنید اگر انسانها بصورت جزمی ایمان داشتند که جاودانه اند،براستی چه میشد؟؟؟
"تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش"
در خصوص نابودی و انقراض انواع مختلفی از حیات و شعور:
به نظرم انقراض و نابودی کلمه ی درستی نیست...باید نام تکامل بر آن بنهید...وقتی نام تکامل بر آن بنهید مسئله ی انقراض حل میشود...قبول دارم که در بسیاری حوزه ها براستی تکامل به آن مفهمومی که ما در ذهن داریم رخ نداده است...اما قرار نیست آنچه ما در ذهن داریم به راستی حقیقت امر باشد...ما جز اندکی نمیدانیم...
انسان هرگز فانی نخواهد شد...انسانها شاید فانی شوند...اما انسان هرگز...
و در خصوص خودخواهی...دقیقا خودخواهی محض است...با شما موافقم...اما من به نکته ای ایمان دارم...و آن این است که ابر و باد و مه و خورشید و فلک همگی در خدمت آدمی و برای آدمی خلق شده اند...آفرینش بسیار فرایند دقیق و پیچیده و بی نقصی است با موجوداتی خاص و خارق العاده و ویژه و منحصر به فرد و هرکلمه ی مقدس دیگری که شما فکرش را بکنید....اما تمام این جهان برای انسان خلق شده است...تصور کن انسان نباشد...موجودی ذی شعورتر از انسان نام ببرید که بتواند اهداف خلقت را جامه عمل بپوشاند!!!
اما از اهداف خلقت سوال نکنید که پاسخم به این سوال بسیار مناقشه آمیز و بعضا کفر آمیز( به نظر برخی)خواهد بود!!! ترجیح میدهم دراین خصوص سکوت پیشه کنم...

زهرا جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 http://hamsarekhob.wordpress.com

سلام
هیچ چیز جاودانه نیست و زندگی هیچ ارزشی نداره . به نظر من باید همین چند صباحی که زنده ایم رو خوش باشیم . من بر این باورم که کسانی که اومدن و رفتن چقدر زندگی کردن که ما بکنیم؟!! من ترجیح می دم از زندگی لذت ببرم به هر طریقی. مدتیست که عجیب به این موضوع فکر می کنم که زندگی ارزش هیچ کینه و دشمنی و سختی کشیدن رو نداره. مدتی ست که به این نتیجه رسیدم که هیچ چیز ماندنی نیست. به جاودانگی علاقه ای ندارم ولی دوست دارم عمر مفیدی داشته باشم. دوست ندارم خیلی عمر کنم . ولی دوست دارم که به اندازه و مفید عمر کنم. ولی همیشه از فکر کردن به این که عزیزانم رو از دست بدم ناراحتم می کنه. ترجیح می دم که زودتر از همه بمیرم که مرگ دیگران رو نبینم و این همون خودخواهی که من دارم .
با پی نوشتت موافق نیستم. هر کس عقاید خودش رو تو کامنت می نویسه . نظر هر کس برای خودش محترمه و باید بیان بشه . شاید خیلی ها خوششون نیاد ولی دلیلی هم نداره که بخوان جبهه بگیرن. (با توجه به کامنتی که تو وبلاگ یه دوست نوشتی) باید دید طرفت تو رو چطور شناخته

زهرا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 http://hamsarekhob.wordpress.com

سلام
آرش کمانگیر آیا زنده ای؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!

دختر نارنج و ترنج دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:02 http://toranjbanoo.com/

سلام آرش مهربون
خوبی؟
بااجازه ت (البته بی اجازه!!) دعوتت کردم برای یک بازی.. اگر لطف کنی و شرکت کنی (نمی دونم اهلش هستی یا نه؟) ممنونت می شم... خیلی خیلی خوشحالم می کنی اگه لطف کنی و بنویسی..
برای همه ی مهرت ممنونم آرش جان... بی اندازه ممنونم.

چشم ترنج جان . اولین پستی که می نویسم در همین باب خواهد بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد