کدام مسخ ؟!

شاید خیلی عجیب نباشه که متوجه بشی چشمهات قادرند درون هر موجود زنده ای رو بکاوند. ولی این دقیقا اتفاقی بود که برای مرد افتاده بود. شاید داشتن توانایی های عجیب و غریب توی سرزمین من که آکنده از جسمها و سرهای گرسنه است یه منبع درآمد و  کلا فال و تماشا باشه. ولی مرد ازین سندرم نادر چندان دل خوشی نداشت. براش بی معنا بود که آدمها درنظرش محو و گم باشند اون هم در حالیکه صدای نفسهاشونو کنار خودش می شنید و  براش منطقی نبود که ابعاد آدمها رو در حد نامتعارف " کوچک" ببینه. "پس اون اندازه واقعی آدمیزاد چی میشه؟ چرا اینها این همه گنگ و کوچیکند؟" یاد شوخی چشم پزشک افتادکه با خنده بهش گفته بود: از کجا معلوم که ایراد از چشمان تو باشه و نه از ما؟ 

این شوخی بی موقع چشم پزشک مانع از اون شده بود که از قلاده زرینی که دور گردن آدمها میدید حرف بزنه. می ترسید بهش بگن حالا که کور شده عقلشو هم از دست داده. آخه گردن به اون نازکی چطور می تونست این قلاده  طلایی حجیم رو تحمل کنه؟ عجیب تر از همه روی قلاده نوشته بود: Made By Adam  و اینکه هر آدمی بلااستثنا اونو داشت. مرد اون روزی رو به خاطر آورد که با دوتا چشمان بیمارش دیده بود که اون زنه که قلاده رو از گردنش بیرون آورد تبدیل به یه حیوون شد. موضوع پیچیده تر از اون بود که مرد به تنهایی بتونه حلش کنه و چون می ترسید احمق شناخته بشه تصمیم گرفت قلاده طلایی بسیار قدیمی خودشو از گردنش باز کنه تا بتونه حس کنجکاویشو ارضا کنه.  

وباز کرد. انگار زمین و زمان عوض شده بود. همه چیز یه جور دیگه بود. " خدای من! بهشت موعود که میگن همینه. چه لذتی داره خوابیدن زیر نور مهتاب. آدم احساس اضطراب و ناامنی خوابیدن زیر یه سقف سیمانی بیروح رو نداره. چه لذتی داره خوردن بدون رعایت آداب . چه لذتیه زندگی بر اساس غریزه. آنارشیسم؟ هرج و مرج؟ جک نگو . اگه آدمها راست میگن چرا تا به حال غریزه هاشون متمدن و اخلاقی نشده؟ هیچ نظام اخلاقی بوده که تونسته باشه اپسیلونی غریزه آدمها رو متمدن کنه؟ چه دینیش و چه علمیش؟ آدمها هیچ وقت نفهمیدن که دنیا بر اساس انتخاب طبیعی به حرکت خودش ادامه میده و وضع قوانین اینورکی و اونورکی همشون تخطی از این قانون بزرگ آفرینشه . وضع قانون توسط آدمها خودش بی نظمی و آنارشیسمه. بهشت یعنی جایی که همساز و همراه با قانون طبیعت حرکت کنی و شرط ورود به بهشت قبول این قانونه. انسانیت.  بزرگترین افیون آدمیزاد و نگاهی به قلاده کرد...

گاهی اوقات آدم اونقدر نسبت به چیزی مشتاقه که به عواقبش فکر نمی کنه. مرد به این فکر نکرده بود که اگه یه زمانی بخواد دوباره قلاده طلایی رو ببنده چیکار باید کنه و آیا یه حیوون قادره  بمیره از حیوونی و آدم بشه؟! ترس مبهمی که وجودشو گرفته بود و ناامنی خوابیدن زیر سقف سیمانی به علاوه غذای سنگینی که سرشب خورده بود اون هم با رعایت کامل آداب و تشریفات انسانیت باعث شد از خواب بپره و به دنیای انسانیت برگرده. خوشحال بود. حتی چشماش به اون سندرم  بیخود مبتلا نبود. به قلاده فکر کرد. نمی دونست اون Adam کیه که اون قلاده رو ساخته  ولی باید دستشو بوسید. فقط کافیه یه قلاده هزاران ساله رو حمل کنی. تو می تونی با رعایت کامل انسانیت همیشه در بهشت باشی . تو می تونی اشرف مخلوقات باشی.فقط یه کم ترفند داره که اونو هم با تجربه میشه یاد گرفت.

نظرات 2 + ارسال نظر
زنی که ... شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:13 http://zanikeke.blogfa.com/

شبیه مقاله های ریچارد داوکینز بود البته در پکیجی هنری
با استعاره قلاده

من در حد ۱۰ صفحه از داوکینز خوندم. پندار خدا رو . الان لازمه که برم بخونمش ببینم چرا ما با هم مشابه به نظر میایم؟

زنی که ... شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:09

اگر کسی دوست نداره نخونه مایه اش کلیک بر یک ضرب در نا قابله
ما که حرفامون رو اش نذری نکردیم و در خونه کسی نبردیم و ...
قسمت نظرات زنیکه آزادی محض داره البته انتخاب جغرافیای نظر با مخاطبه و من هم به قدر بضاعتم ممکنه پای کامنت ها به کلمه در بیام

میدونم و خوشحالم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد