-
پایان شب سیه سپید است
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 22:34
وقتی خسته شدی٬هروقت شکست خوردی٬ اصلا مهم نیست. دوباره تلاش کن. دوباره شکست بخور. این بار بهتر شکست می خوری بکت
-
چه هنگام این آینه خواهد شکست؟
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 22:47
این آینه یه آینه معمولی نبود. تو می تونستی بهش نگاه کنی و هر چیزی رو که نیت می کردی توش می دیدی . اگه می خواستی یه خرس رو اون تو می دیدی و اگه اراده می کردی یه شهر به بزرگی لوس آنجلس و همه فعالیتهای انسانی داخلش رو . این آینه رو از توی آت و آشغالای اون پیرمرد بدبوی ریش درازی که اون روز صبح توی گرگ و میش هوای مه آلود...
-
تقدیم به اشرف مخلوقات
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 18:57
اینو که شنیدم با خودم گفتم بد نیست تقدیم اشرف مخلوقاتش کنم
-
سفرهای میتی کمان
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 22:31
کایکو ( در حالیکه دستمال قدرتش رو از شونه هاش باز میکرد با چهره ای خسته ) : خسته شدم ازین همه فسادی که کشور رو در برگرفته. الان چند مرتبه است که سرتاسر ژاپن رو می گردیم. از نزدیک با مردم دیدار می کنیم. مشکلاتشون رو می بینیم و در حل اون مشکلات بهشون کمک می کنیم. ولی نه دستمال قدرت من و نه شمشیر تو و نه سیاست و تدبیر...
-
کوتاه از کشور
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 22:12
۱)چه بخوایم چه نخوایم بحث هدفمندی یارانه ها باید انجام میشد. اینکه از روزهای نخست اومدن قیمت ها رو بدون در نظر گرفتن ترند و جهت بازار تثبیت کردند و در راستای نیل به اهداف خاص از ابزار پوپولیسم کمک گرفتند اشتباه بود و شرایط ایجاب می کرد که این وضعیت اصلاح بشه. شاید شما هم از زمره افرادی هستید که تصور می کنید هدفمندی...
-
کدام مسخ ؟!
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 23:17
شاید خیلی عجیب نباشه که متوجه بشی چشمهات قادرند درون هر موجود زنده ای رو بکاوند. ولی این دقیقا اتفاقی بود که برای مرد افتاده بود. شاید داشتن توانایی های عجیب و غریب توی سرزمین من که آکنده از جسمها و سرهای گرسنه است یه منبع درآمد و کلا فال و تماشا باشه. ولی مرد ازین سندرم نادر چندان دل خوشی نداشت. براش بی معنا بود که...
-
او نمیدیدش و از دور خدایا می کرد
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 15:10
میخواست پایان داستانش سوررئالیستی باشه. چندین سال بود که مثل نقاشی که طرح اتودهای مختلفی رو برای تعیین بهترین تناسب و هارمونی بین سوژه ها تست می کنه به این نوع پایان فکر کرده بود. این چطور بود؟ " به نظرم گره گوار می تونست و میبایست صبح اون روزی که سوسک شده بود بازی رو قبول می کرد و به دتبال راز چگونگی عبور از مرز...
-
چه کسی می گوید دل به دل راه دارد؟!
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 21:28
دل به دل راه داره . یکی از اون گزاره های ساخته و پرداخته ء ذهن بازندگان در بازی عشق که این بیماریشون رو برای مدتی دیگه کش بدند. باختن توی یه بازی که دیگه توجیه کردن نداره . چه بخوای چه نخوای هر دختری شاهزاده قصه زندگیشو جوون بلند بالا و تنومندی می دونه که مغزش با چرندیات علم و فلسفه تهی و اسفنجی نشده باشه . حالا شاید...
-
وهمیاتی چند اندر دنیای مالیخولیا
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 11:06
امروز هم یکی دیگه از روزهای عمرمه که سپری میشه و می گذره. هیچ وقت نفهمیدم که آیا این منم که روزها و شبها رو مصرف می کنم و سپری می کنم و ازشون عبور می کنم ویا اینکه این عمرمه که مثل یه تصویر با همه رویدادهای خوب و بدش میاد و خودشو بر من عرضه می کنه و رد میشه. شاید یکی باشه که بپرسه مگه این دو حالت فرقی هم می کنه و آیا...
-
آری آری زندگی زیباست
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 11:24
زندگی نمایشنامه ای مضحک است که همه در تکاپویند که با خواندنش بهترین نقش را برای اجرا برگزینند و البته در این میان به پوزخندها و تلخندهای نمایشنامه نویس که مستور است بین سطور بی توجهند. واقعیت ها به دنیای اعتقادات و باورها راهی ندارند پس هنرمند واقعی در این صحنه آن تماشاگری است با دورترین فاصله از سن که واقعیت هایش با...
-
ای روزگار...
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 13:27
حالا که می روم دلتنگ ماندنم
-
من احبنی قتلته ...
شنبه 6 آذرماه سال 1389 16:39
من درخشش ِ برق ِ نگاهت را دیده بودم آنگاه که ماهی ِ چشمانت در زلالی ِنگاهم جست می زد و من برافروختگی ِ آتشفشان ِرخسارت را دریافتم آنگاه که می کوشیدی سُرخی دیدارت از من پنهان کنی. همچون عنکبوتی سنگدل تقلاها و کشاکشهایت را در تار ِ مِهر و محبتم می دیدم و نوشابهء لذت ِ به عاریه گرفتن ِمقام ِملکوتی و الوهی، ولو برای چند...
-
بازی وبلاگی
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 14:35
بدترین اتفاق زندگی: جدا شدن قطرهء وجودم از دریای کائنات در پدیده مسخره ای به نام تولد بهترین اتفاق زندگی: گمان نمیکنم که در زندگی افرادی که دردهاشون مثل خوره روح و جونشون رو میخوره بشه بهترین اتفاق تعریف کرد و بعید می دونم اگه به فریب زندگی باور داشته باشیم بین " بهترین " و " بدترین" بشه فاصله ای...
-
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است؟!
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 17:29
شاید غمگین و اندوهناک بودم آن دمی که با خود زمزمه می کردم: The sweet smell of a great sorrow lies over the land Plumes of smoke rise and merge into the leaden sky A man lies and dreams of green fields and rivers But awakes to a morning with no reason for waking تا آنگاه که پیرمردی با غبار غم قرنها و هزاره ها و بلکه...
-
والقلم و ما یسطرون
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 10:46
گویی صدایی می آید. خوب گوش بده ! آری! صدای آغوشِ باز شده ءساحل ِگریان برای میهمانی امواج است. نوایِ بادِ غبغبِ سینه سرخی است که فارغ از شرک و یقین ٬سرخوشیش را به طبیعت باز می گرداند. و آهنگ سایش تَن های عاشقانِ بیقرار زیر بوته های وحشی در آن زمانی که در هم می پیچند. صدای زندگی شاید. ولی اگر دقیقتر گوش فرادهی در می...
-
جاودانگی ؟!
شنبه 15 آبانماه سال 1389 13:25
"جاودانگی" فریب ذهنی و نوعی فرافکنی از موجود برنده در فرایند "انتخاب طبیعی" است که بیم آن دارد هر آن در همین فرایند بازنده شود و از بین رود. پ.ن: فکر می کنم نظرات و عقایدمو همینجا بنویسم و یا پیش خودم نگهشون دارم بهتر باشه.
-
انسان مدرن دوران ما
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 17:23
زمانی که چشمان خود را گشودم "منطق و استدلال" را یابویی دیدم که با لگام " احساسات و خواسته ها" مهار می گردد. به کجا می روی ای انسان ؟! نمی اندیشی که " انتخاب طبیعی " موجودی با احساسات عقب مانده هزاران سال قبل را محکوم به نیستی می کند؟!
-
از گوتنبرگ تا جان برد
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 16:57
هر چه اختراع " چاپ" لذت بخش و شیرین بود اختراع "تلویزیون" مهوع و چندش آور بوده. هر چقدر "چاپ" باعث رشد و گسترش دانایی و آگاهی شد، "تلویزیون" باعث از بین رفتن آگاهی و کانالیزه کردن دانایی شد و دقیقا به خاطر نقش معکوس "تلویزیون" ه که به پیدایش رنسانس مجدد اعتقاد ندارم...
-
چای و فلسفه
جمعه 7 آبانماه سال 1389 22:11
فنجان چای داغم را در دست می گیرم و ریه هایم را سرشار از اکسیژن هوای تازه می کنم و چشمانم را می بندم: ترکیب کوآرکها و الکترونها، نوترونها و پروتونها در آغاز آفرینش و شکل گیری هیدروژن و هلیوم . انفجار مهیب سوپرنوا و نسل دوم و سوم ستاره ها و کهکشانها. زمین داغ با جو سولفید هیدروژن و ساخت تصادفی ماکرو ملکولها. بازتولید...
-
الله نور السموات و الارض
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 11:08
اندیشیدم: و انسان را بسته های کوآنتومی از "هستی" و " وجود " می دانم که در اربیتالی از "هستی" دارای تراز " وجود" مختص به خود می باشند و "نور" متشکل از این بسته های کوآنتومی، همان ماهیتی است که " هستی" را به وجود می آورد و "خدا" را پاد نور می دانم که...
-
نبرد آخر
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 10:34
آنگاه که گفت: " برای ظهور مسیحا باید خدا و مردم دستان هم گیرند" اندیشیدم که مرزهای "خدا" و "شیطان" چقدر به هم نزدیکند
-
مکر گردون
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 09:15
امان از عجوز روزگار که هیچ گاه دو قلبی را که با عشق به هم آمیخته شده اند همزمان از هم جدا نمی کند. یکی را زودتر از دوست داشتن باز میدارد و آنی را که عاشق تر است مجال می دهد تا فدا شود ...
-
آیا نبودن و عدم یکسانند؟!
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 17:45
یک " چیز " نمی تونه از "هیچ چیز" به وجود بیاد. "هر چیز" باید از "چیزی" به وجود اومده باشه. به بیان دیگه "قانون پایستگی " بیان میکنه که پدیده "بیگ بنگ" آغاز " وجود" نمی تونه باشه و تنها آغاز " زمان " کائناته. " وجود داشتن" رو باید...
-
روزگار ما
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 13:34
شجاعت و شهامتی ستودنی، اراده ای آهنین و خلل ناپذیر، نیکو کار و نیک اندیش، سخاوتمند و درستکار . مملو از پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک. مصداق کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند. ولی... ولی آیا او برای خودش زندگی نمی کرد؟! آیا او برای خودش زندگی می کرد؟!
-
پارادوکس
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 13:53
در شگفتم از مردمانی که می خواهند خود را وقف و فدای غایتی بزرگتر از "انسان" به نام رب کنند ولی مفاهیم بزرگتر و عالیتری چون "جامعه بشری" را که می تواند میدانی برای آزمایش همه احساسات نیکو باشد نمی بینند و هماره به جدال و ستیز مشغولند....
-
دوران پسا یارانه ای
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 12:50
امروز داشتم به دوران بعد از " جراحی بزرگ" فکر می کردم. فکرشو بکن. " هرکه را فرزند بیش یارانه بیش" و به عمومی شدن آشپزخونه ها توی هر محل و حمومهای عمومی فکر می کردم. ملت هم که دور هم بودنو دوست داره و باهاش حال می کنه . "هرچه به جلوتر می رویم به گذشته می رسیم " شاید هم علممون به جایی برسه...
-
افلا تبصرون ؟!
شنبه 17 مهرماه سال 1389 14:23
و من هراسانم از نگریستن . نگریستنی که "زمان" را می آفریند و دنیای "حال" را . نگریستنی که " دنیای اکنون" را می آفریند و وجود را . نگریستنی که دروازه ای است از جریانات سیال آفرینش به این دستگاه صلب و متحرک دنیا. دوربین فیلمبرداری که تمامی حقایق را بر روی فیلم "بودن" تبدیل به مجاز...
-
مکالمه در خیابان
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 22:00
دوست اول: منتظرم تا قهوه تلخ رو از جایی پیدا کنم و ببینم دوست دوم: من از تو به عنوان یه تحصیلکرده انتظار این حرف رو نداشتم من به عنوان حکم: نظر من به نظر "دوست اول" نزدیک تر است هرچند در مقام اجرا اونقدر برای خودم ارزش قائلم که این مجموعه رو بخرم ولو یک سال بعد دوست دوم: برای تو هم متاسفم. همینه که ما...
-
مرثیه ای در تمنای تو
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 16:18
گاهی اوقات به تو غبطه می خورم که می توانی از قالب نقشی که روزگار برایت تعریف کرده است بیرون بیایی و جامهء نقشی دگر بر تَن کُنی. تنها تویی که می توانی گاهی خود را عاشقی شیدا بنمایی و زمانی عاقلی خودخواه و در هر دوحال در یک حال باشی و بس. به آن مرزی رسیده ای که مرزها برایت رنگ بازند و روشنفکری را با بربریت یکی گیری و با...
-
زمانی برای مستی ابرها
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 14:52
چند وقتی رو نیستم. هدیه ای برای همه دوستان...